هیرادهیراد، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

مزمزۀ عشق ما: هیـــــــــــراد

عزیز دل مامان و بابا...

عشق مامان ... مامان قشنگ مهربون اومدن... شما توی فرودگاه خودتو پرت کردی توی بغلش... و جواب محبتاشو اینجوری دادی... کلی هم برای شما سوغاتی آورده... دستشون درد نکنه... و 5شنبه هم مراسم ولیمه برگزار شد... شما بازم از بغل من به هیچ بغلی منتقل نشدی!! فقط مامان قشنگ که خب اون شب نمی شد زیاد دربند شما باشن... مامانی سوسن هم بودن، من شمارو میذاشتم پیششون ولی خب بازم جیغ می زدی که بیای بغلم... بابا مهدی خیلی کمکم کرد و بارها شمارو برد پیش خودش در قسمت مردانه... خدا عمرش بده... پسر ناز مامان... با بابا چند شبه که تمرینت میدیم راه بری... مدتیه هست می تونی کمی بایستی ولی خودت دوست نداری... انگار که بترسی... و خب به گفته دکترت و همۀ دکترا، تا...
19 بهمن 1393

بدون عنوان

حقارت بعضی آدما دست خودشون نیست، جزو شخصیتشونه... کامنتتو پاک کردم، اما آی پیت بهم میگه از کجایی و ... شاید از این چیزا سردرنیاری، ولی خب زشته، دیگه کارتو تکرار نکن... همه مثل شما بیکار نیستن...  فقط میتونم بهت بگم خیلی برات متاسفم...  
13 بهمن 1393

این چیه، این کیه!

«این کیه، این چیه»؟! تعجب آور نیست، اینا عباراتیه که این روزا ورد زبون خوشمزۀ شما شده... خدا میدونه وقتی میگی این چیه، و با انگشتای کوچیکت بهشون اشاره میکنی دلم میخواد خودمو از خوشحالی بکشم... از مزۀ ناب شیرین زبونیت... 2 هفته ای میشه که مرتب در حال پرسشی، حتی وقتی خودتو توی آینه می بینی میگی این کیه؟ و منم با عشق پاسخگوی سوالات بسیار زیادت هستم... علت اینکه خیلی زود به این کیه این چیه گفتن اونم به صورتی که واقعا و کاملا درک از معنیش داری و نه تکرار طوطی وار افتادی اینه که من هر بار صفحۀ گوشیمو میارم جلوت میگم این کیه؟ و شما می خندی و به عکست نگاه میکنی... بعد برات میگم این عشق منه، هیرادمه... و یا یکی از برنامه های روزانمون ا...
5 بهمن 1393
1